محمد امین خانمحمد امین خان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

محمد امین گل همیشه بهار مادر

تولد مامان

    نمی خواهم خاطره فردایتان شوم امروز من باشید         بیقرار کودکی ام یادش بخیر...... قهر میکردیم تا قیامت و لحظه ای یعد قیامت میشد. کاش همیشه..           در کودکی می ماندیم تا به جای دل ها یمان سر زانو هایمان زخمی می شد..... ...
26 مرداد 1392

طنین آسمانی

  پسرکم ،شب های قدراست ، حال و هوای آدما عوض شده ،دلها صاف تر ،پاک تر و نزدیک تر به خدا شده است ،هر کسی دنبال یه گوشه ای میگردد تا تنهایی با خدای خودش دردودل کند.پسرم  تو این شبا بنای زندگی انسان بر این است که حالی به حالی شود تا روحش صیقل خورده،امتحان داده  و به کمال برسد. 21تا 23 ماه رمضان را با دایی رفتیم پیش ماما،پدر شرایط اومدن نداشت و این شبهای عزیز مسجد میرفت ،منم بخاطر شما خانه دار بودم و شبها با تی وی که مراسم حرم امام رضا را نشان می داد شب زنده داری میکردم. یا رب به کرم بر من درویش نگر                  در من منگر در ...
24 مرداد 1392

ادعونی استجب لکم

  ای نکونام ترینم! خدا جانم سلام ! ای خدا ! ای مهربان ترین مهربانم ! ای خدا !ای تنها مهربان و یکتا بخشنده ام! به خدا که دوستت دارم خدا! ای خدای رحمن و رحیم! ای که عاشق تمام نام های توام! یا لطیف جبار و یا عزیز قهار! خدا جانم دوست داری چگونه صدایت کنم و چگونه بخوانمت؟ خدا!چگونه حست کنم و لمست کنم و درآغوش بگیرمت؟ به خداکه دوست دارم از بنده ات راضی باشی خدا! یا سریع الرضا! ای رضاترین و راضی ترین! خدا جانم تو را به نامی که خودت خود را بدان می خوانی می خوانم! و خدا جانم بدان نام قسمت می دهم و استدعا می کنم که بود و نبود مرا در خودت محو کنی! خدا جانم خودت فرموده ای که(ادعو...
20 مرداد 1392

پنج ماهگیت مبارک گلم

    پنج ماهگیت مبارک گلم اندکی در زیر این باران بمان ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند...   ای که بهترین نام ها از توست! ای که نکونام ترین نام ها توراست! خداوندا چگونه و با چه چشمی ،و با چه زبانی تو را بخوانم ! خدایا شکرت به خاطر فرشته عزیزم     ...
19 مرداد 1392

اولین مسافرت محمد امین خان

    چهارشنبه 28 ماه رمضان ساعت 12شب به همراه پدر و دوستش راهی خونه مامااینا شدیم .ساعت 2و نیم بود که رسیدیم.قرار گذاشته بودن که بریم بازفت،و خاله هم از اهواز به ما ملحق بشه. ساعت 12ظهر بود که حرکت کردیم ،هوا خیلی گرم بود ،اوایل سفر آرام بودی ولی کم کم شروع به نق نوق بعد گریه های آرام و بعد تبدیل به جیغ های غیر قابل کنترل .کلافه شده بودم مجبور میشدیم بین راه بایستیم تا ساکت شوی،مشکلت این بود که می خواستی بخوابی و انتظار یک مکان راحت و باز را داشتی.بغلت میکردم و تکانت میدادم تا آرام شوی ،تقصیری نداشتی اولین مسافرتت بود و آشنایی نداشتی.خاله اینا تاراز ایستاده بودن و بساط کباب براه بود،نهار کوبیده بود مرغ هم کباب کردیم. هو...
18 مرداد 1392

تاراز

آرام جانم زیر درخت دراز کشیده و به حرکت برگه نگاه میکند قربون این همه سوال بشم که از چشات میباره   بعد از صرف ناهار با پدر مشغول تاب خوردن شده ای دوست تتان دارم اوج خستگی پسر مامان دیگه از بغل خسته شدی به همین خاطر رهایت کردم روی صندلی ...
17 مرداد 1392

چه بگویم؟!

  امروز سه شنبه مصادف است با 27 ماه رمضان است و تصمیم دارم خاله اینا را برای افطار دعوت کنم ،از آجی تقاضا کردم که آجی مریم را پیشمون بفرسته ،آجی مریم و مبینا خانم دو روز پیشمون موندن ،مبینا با قند عسل بازی می کرد آجی مریم هم کمک مامان میداد، از اتفاقات این روز این بود که ساعت 5عصر خوابمان برد و7:30  بیدار شدیم بدو بدو........بلند شدم تمام کارها را گذاشته بودم عصر انجام بدم ،برنج آماده نبود ،گوشت پخته نشده بود ،خلاصه......به آرامی عجله میکردم.!   با توجه به اینکه اذان 8و نیم بود مهمانا و روزه داران ساعت 10افطار کردن و بنده کلی شرمنده شدم. به قول معروف: اشتباه ویژه انسان هاست. گل پ...
15 مرداد 1392
1